محل تبلیغات شما

حرف هایی با عقاب خانگی همسایه

پاییز در راه است کایابای»!

دوباره قصه ات

مردان کافه را دور هم جمع می کند و

به شب ها درازا می بخشد

و ما باز باید هر صبح

پرهای تو را از روی میز جمع کنیم

کمی به فکر خودت باش!

این قدر در کنایه ها و استعاره ها آشیانه مکن

آسیب می بینی

همیشه گلوله از سرب نیست

گاه لبخندی ست آلوده به تحقیر

بی آنکه بفهمی

در خون خود غرق می شوی

پرواز کن برو

بگریز از این مه

بگریز از دهان مردم

بگریز از دایره ی ماه تلخی که بر پنجره ها تابیده است!

 

هی کایابای!

اگر آسمان و کوه تو را از یاد برده اند

تو آنها را به خاطر بیاور!

به خاطر بیاور جولانگاه های آبی را

شکوه صخره ها را

و بگذار خاطره هایی که

از نیاکانت به ارث رسیده اند

دوباره جان بگیرند و

تو را از اینجا ببرند

خاطره ها

ستاره های نیمه شب تابستانند و

سفیدی خرگوشان نیمروز

بال پروازند خاطره ها

و فرصت تنفس بر فراز روزهای شگفت

 

می شنوی کایابای!؟

یا گوش هایت سنگین شده!؟

حیف است عقابی مثل تو

در این حیاط کوچک حرام شود

به چه دلخوش کرده ای؟

به این درختان غبار آلود

این ها خود از جنگل دور افتاده اند

و یا به این پله های مرمر

این ها را جای صخره های کوه به تو قالب کرده اند

کدام خرگوش مقدس تو را نفرین کرد

که این چنین به دام افتادی!؟

آتش آه کدام کبوتر ممنوع

جرات پروازت را خاکستر کرده است!؟

 

حوصله ام را سربردی کایابای!

چرا کاری نمی کنی

سایه ات بر دیوار چیزی کم دارد

چیزی شبیه پرنده بودن

لااقل

پرواز را از مگس ها بیاموز!

حماقت نام دیگر سادگی نیست

شکل غم انگیز نیندیشیدن است

احمق نباش مرد!

عقاب نباید خود را با مرغ خانگی اشتباه بگیرد

کمی بیندیش

نخست به آزادی

به همان نسیم دل انگیز

که زیر بالت می پیچد و

تو را به اوج ها می برد

و بعد به مردن

در برابر دوربین ها و چشم ها…

تو نباید اینگونه بمیری

مرگی این چنین تلخ شایسته تو نیست!

زندان تعبیر کابوس هاست

سعی کن رویاهای خوب ببینی!

تا فردا صبح

دیوارها، مثل درهای کشویی

کنار بروند و

بی پایانی دنیا را نشانت دهند.

 

هی کالای گرانقیمت بازار آسمان!

چه ارزان خود را فروختی

گوشت یخ زده بهای تو نبود

بهای تو نبود

لبخندهای گاه به گاه آن مرد قد کوتاه

-صاحبت را می گویم-

دیروز قسمتی از آسمان بودی

امروز ذره ای از خاک

به سرنوشت آدم ها دچار شدی دوست من!

کوچک شدی

بر پهنه ی این تیرگی

مواظب باش گم نشوی!

که تیرگی ادامه ی طبیعی آبی ها نیست.

 

هی کایابای

عقاب خانگی همسایه!

زندگی در اعماق عادت ها

هیچ فرقی با مرگ ندارد

تو مرده ای

فقط معنای مرگ را نمی دانی!

 

 

حرفهایی با عقاب همسایه

ها ,تو ,های ,آسمان ,عقاب ,خانگی ,را از ,تو را ,وتو را ,ها و ,خود را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رقص خورشید